یه روز تعطیل
سلام شیرین عسلکم امروز بعد از خوردن صبحانه آماده شدیم که بریم بیرون و یه دوری بزنیم ، از دیشب داره همینجوری برف میاد و بارون میاد و من و بابایی هم که عاشق طبیعت و برف و بارون و ........... . خلاصه که تقریبا 11:30 بود از خونه اومدیم بیرون و یه کم که حرکت کردیم ، فهمیدیم ماشینمون پنچر شده . حالا کی و کجا؟ نمیدونیم. ما هم دیگه برنگشتیم خونه ، رفتیم پنچرگیری و درستش کردیم. یه بارونی هم میومد که تا حالا ندیده بودم. ماشین درست شد و رفتیم جاده انهر ، هرچی جلوتر میرفتیم برف بیشتر بود و نتونستیم بریم پیست اسکی و من چند تا عکس از برفهای جاده انهر گرفتم. ساعت تقریبا 14 بود که برگشتیم ارومیه و رفتیم پیتزا خوردیم و ...